در این برابری روز و شب
جایم را به باد دادم و در پی اش رفتم
شاید دگر جایی، خالی باشد..
کنار آبشاران مهرات
ترنم مستانه ی نوازش ات
عروج به آن جایم شد...
۱ / ۱ / ۸۷
سال نو شروع شد !
و در روز دوم :
شب را می پیمودم و مــــــــــــاه ،
همراه گام هایم شد..
طرح گشودن کهنه زخم های خاطرات لرزه بر روح می افکند..
رازگشایی گذشته ،
پندار آمدن ماه از پشت ابر را نقش می زند..
فجر که بر آمد
بــــــــــــــــــــوم
شب راز ها شده بود...
۲ / ۱ / ۸۷
و آخر
در مقام رکاب ات که آمدم ،
همچون شاگردی بی سواد شدم...
کودکی ام را مادری کن...