کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

سحر

امروز صبحانه خوردم !

بعد از 30 روز ..

یهنی اینکه ماه رمضان توم شد و دیگه احتیاجی نیست که سحر بیدار بشم و سحری بخورم.

ته دلک یه جوری احساس ناراحتی میکنم.

هنوز یک روز نگذشته دلم هوای حال و هواش و کرده !!!

یاد سحر که بیدار میشدم و دوستام و با یک بیت از خیام یا حافظ و یا حتی یک جک! وادار

به فکر کردن یا خندیدن می کردم میوفتم !

یاد طعم شیرین گلابی هنگام سحری که خیلی لذت بخش بود.

یاد دور هم غذا خوردن خانوادگی که فکر میکنم این روزها و با این شرایط جامعه شاید به

اندازه ی کافی وجود نداشته باشه.

یاد آیت الله ……. و اون گریه هاش که من و به خنده می انداخت !

یاد نمازی که تنها تو تاریکی می خواندم و احساس میکردم خدا داره صدام و میشنوه.

یاد سحر هایی که تا طلوع خورشید زیبا بیدار موندم و تولد روز و دیدم و باهاش انرژی

گرفتم ، حتی فیلم هایی که دیدم…

نم دونم آیا دیگران هم از این شریط لذت می بردن یا نه !؟

یا اصلآ براشون سحر بیدار شدن معنایی داشت یا نه !!؟

روزهای گرم و طولانیی که طی کردم واحساس کردم که باید متفاوت با 11 ماه دیگر سال

زندگی کنم.

باید بتونم انسان متفاوتی نسبت به قبل خودم باشم وگرنه چه فایده که بخوام به خودم این

همه زحمت بدم ؟

احساس رسیدن به زمان افطار و متفاوت بودن زندگیو از یکنواختی و روزمرگی بیرون

اومدن برام ارزش زیادی داشت.

زندگی برام رنگ و بوی تازه ایی پیدا می کرد و کمکم می کرد از شرایط قبلیم فاصله بگیرم.

انرژی که بهم می داد تا بتونم راحت تر و بهتر مبارزه با نفس بکنم و قدم های مثبت تری

در جهت رسیدن به درون و خودشناسی انجام بدم.

بت نظرم بی شک فلسفه ی این یک ماه روزه گرفتن همین باشه.

چون دلیلی نداره که آدم بخواد گرسنگی و تشنگی رو بیخود و بی جهت تحمل کنه و آخر

ماه هم بدتر یا حالا مثل قبلش باشه.

بگذریم از اینکه فعلآ تو جامعه ی ما ریشه و اصل این ماه و اکثرآ از یاد بردن….

قبل از اینکه این ماه شروع بشه ، 1 ساعت از وقتم و صرف پیدا کردن "ربنا"ی استاد

"شجریان" تو اینترنت کردم و موفق شدم و تونستم هر موقع که دلم می خواست این

آواز دلنواز و گوش بدم و با خودم فکر کنم که امروز که روزه بودم چی کار کردم.

آیا واقعآ روزه بودم …!؟!؟!؟

بهترین چیز واسه افطار کردن همون آبجوش شیرین بود و حتی بعضی وقتا دیگه دلم

نمی خواست افطاری چیز دیگه ایی بخورم.

و در پایان روزه گرفتن هم گاهی ، پای جعبه ی جادو تماشای حماقت های بی نهایت

انسان در زندگی ، و طنزهای گزنده ، و در بعضی مواقع تعمیم اونها به خودم که نکنه

منم اینجوری بشم یا باشم !

چندتا افطاریی که تو "تیمچه نویدالدوله" با اعضا خوردیم همیشه به یادماندنی.

همینطور ، جلسه ی حافظ خوانیی که در این ماه داشتیم ، به نظرم خیلی عالی بود ؛ و

همینطور دیگر جلسات…

در هر حال ، رمضان 1387 هم ، گذشت…..

                   روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست

                 می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ق.ظ http://sokhananedel.blogfa

اول هر کلام سلام
دوم صبح به خیر
فقط یک کلام می توانم بگویم این که هر کلامی از دل برآید بر دل نشیند .....

فرید پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ http://faridsalavati.blogfa.com

از اینکه به من سر میزنی خوشحالم برات آرزوی موفقیت میکنم
در ضمن آدرس دکتر صلواتی عوض شده در لینکت تغییر بدهژ
http://www.fazlollahsalavati.blogfa.com/

فضل الله صلواتی پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.fazlollahsalavati.blogfa.com/

و هجرت باید کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد