متنی که در پی هست بخشی از تفسیر یکی از آیات قران است که توسط
یکی از اساتید بنده بیان شده .
ـ به دنبال معنای کفر و کافر هستیم.
ـ کفر در معنای کلمه به معنای کسی است که می پوشاند.
ـ وقتی که ما به گلی نگاه میکنیم و سعی در دیدن حقیقت آن میکنیم ،
خدا را در ذهن خود به صورت عقلانی در می آوریم ، گل را فراموش
میکنیم و به دنبال خدایی عقلانی هستیم و در آخر هم گل را از دست
داده ایم و هم خدایی را که به صورت عقلانی متصور شدیم !؟
ـ ذات خداوند با جهان روبرو شده ، یعنی این جهان فعل خداوند است و
نشان دهنده ی روبرویی ذات خداوند با فعل آن است.
ـ هر شی دو وجه دارد ، وجهی که شی رو به ما دارد و وجهی که شی ژ
رو به خداوند دارد.
ـ هر شی از آن نظر که یک وجه الهی دارد ، هیچگاه نابود نمی شود ، حتی
همان گلی که پژمرده شد.
ـ ما که نمی توانیم وجه الی اشیا را ببینیم ، کافرهستیم.
ـ در دانش و علم هرگاه چیزی را بخواهیم بشناسیم باید آن را از خود جدا
کرده و به آن نگاه کنیم و تجزیه تحلیل کنیم. اینجا منشا دوگانگی است و
جریان شناخت شهودی ما را کم میکند. به طور مثال هنگامی که
می خواهیم خود را بشناسیم در راستاهای مختلف ، تجزیه های مختلف
انجام می دهیم ، روان خود را به روشهای مخلف علمی تجزیه و تحلیل
میکنیم که به طور بارز در جوامع ما مشهود است.
ـ ما حتی خودمان را بر اساس ذهنیت ها می شناسیم .
ـ نگاه کردن به حقیقت وجود از پس ذهن => کفر
ـ درک هستی یک شی نه از طریق ذهن ، معادل درک کلی هستی عالم
است. ( کل هستی در یک شی و یک شی در کل هستی )
ـ ما در طبیعت نیستیم ، ما خود طبیعت هستیم.
ـ شاید بتوان گفت معجزه هایی از قبیل معجزه ی حضرت موسی که
عصای ایشان به مار تبدیل شد ، از همین راه قابل تعریف باشد. از آن
نظر که عصا دو وجه دارد یکی وجه ظاهری که همان عصا است که ما
میبینیم و وجه دیگر که وجه الهی است و هستی آن با کل هستی
یکسان است پس می تواند هر چیزی دیگری نیز باشد.
ـ کفر تنگ چشمی می آورد.
ـ آن کسی که از کاسه ی چشم شما به بیرون نگاه میکند خداوند است.
اصلآ قصد به بحث گذاشتن این مطالب و ندارم ، در حین اینکه داشتم به این
مطالب گوش میکردم و فکر میکردم ، مطلبی به ذهنم رسید که باعث شد تا
کل مطلب و اینجا درج کنم.
در تعریف عشق شاید همین را بتوان گفت که کسی که عشق می ورزد
خود را در دیگری دیده است و هستی خود را با دیگری یکسان شمرده
است و کسی که بتواند اینچنین ببیند می تواند حقیقت هستی را بیش از
آنچه دیگران درک میکنند ، درک کند.
این در حقیقت درک وجه دیگری از هستی است و شاید بتوان آن را شهود
نامید که البته برای هر انسانی رخ نمی دهد و می توان از آن به عنوان
پله ایی استفاده کرد برای درک قوی تر و وسیع تری از هستی ، اگر درست
شناخته شود و به بیراه نرود. چون همانطور که شیطان از طریق خداوند
می تواند انسان را فریب دهد ، بسیار آسان تر می تواند از این راه انسان
را گمراه کند.
عشق در انسان مقیاسی کوچک تر از عشق الهی است که در وجود ما
نهاده شده است و می توان از طریق آن به بلندای عشق به هستی دست
یافت.
وقتی که در دنیای امروز ما حتی خودمان را بر اساس ذهنیت ها و لوازمی
که در دست داریم ( علوم ) می شناسیم ، هنگام عاشق شدن دیگر نیازی
به این ذهنیت ها نداریم .
ما ، ورای ذهنیت عامه ی بشر گام بر می داریم و روح خود را از تمام این
ذهنیت ها پاک میکنیم.
نیروها و توانایی هایی که در پس این عشق وجود دارد ، بسیار عظیم تر ،
پاک تر و نزدیک تر به ذات الهی است.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از نیان برخـیز
قسمت دوم مطلب از خودم بود ، اگه میبینین خیلی کم وزن تر از بالایی....
رستگار و پیروز
بدرود و در پناه عشق
من بر آنم که در این دنیـــــــــــا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کار است
و نمی دانم
که چرا انسان ،
تا این حد ،
با خوبی ،
بیگانست.
و همین درد مرا سخت می آزارد!
فریدون مشیری
گـــــــــــــاه
چه ساده می توان دستی را به مهر فشرد،
عروج کرد ،
به ما رسید...
یــــــــــــخ ها را آب کرد ،
بوسه برچید و عشق آغاز کرد...
دریغا بند انگشتی....
۶/۷/۸۶
می خواستم مثل همیشه به قنوت که رسیدم ،
خدا را سپاس کنم ،
اما ،
یــــــــــاد قدیم افتادم.
یه لحظه حس ناراحت بودن از دست خدا وجودم و گرفت...!!!
واسه اولین بار احساس شاکی بودم از خدا ،
تمام وجودم و گرفت!
یادم اومد قبلآ وقتی از خدا چیزی می خواستم که
اصولآ کوچیک بود ،
زودی بهم می داد ، اما حالا.....!!!؟
شاید حالا مثل قبل نیستم!؟
یعنی قدیم ها به انسان بودن نزدیک تر بودم...!؟
کسی می دونه چی شده...!؟
۲۸/۶/۸۶
یه دوستی که واسه من نظر گذاشتی ، ممنون که بهم سر زدی اما اصلآ
منظورت رو نفهمیدم...!!!؟ ممنون میشم بیشتر راهنمایی کنین.
یه توصیه به همه ی دوستان دارم ، مجله ی چشم انداز ایران با سردبیری
آقای لطف الله میثمی و حتمآ تهیه کنید و بخوانین....