کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

دنیای دخترا

 باورم نمیشه که دنیای دخترها برای من تا این حد احمقانه و بی منطق و

مضحک باشه.

البته عذر خواهی میکنم از جمعیت بانوان بابت این حرف ولی آخه با بعضی

از همین بانوان که صحبت میکنی خودشون هم به چنین چیزی اعراف دارن

در صورتی که این مسئله اصلآ واسه من قابل درک و پذیرش نیست.

فکر میکنم اگه بخوایم ریشه یابی چنین مسئله یی و بکنیم و بکنیم شاید

این جریان تو کشور ما بیشتر خودش و نشون میده ، یعنی ریشه ای در مسائل

اجتماعی هم داره.

تا حالا فقط تو حرف و نظریه با این مسئله برخورد کرده بودم اما تازگی از

نزدیک باهاش برخورد کردم و به نادانی خودم در مورد دنیای دخترا و نحوه ی

تفکراتشون پی بردم.

یک بار دیگه چند سال پیش باهاش برخورد کردم ولی فکر می کردم این جریان

صرفآ در یک قشر خاصی از دختراست ، اما حالا فهمیدم که نه اینطور نیست.

اون موقع به خودم میگفتم آدم باید منطقی باشه تو رفتارش و نباید مثل بقیه

عمل کنه و احمقانه و بچه گانه برخورد کنه. حالا که فهمیدم همه ی دخترا

اینجورن احساس میکنم یا باید از همه شون دوری کنم یا اینکه منم مثل اکثر

پسرها باهاشون برخورد کنم. ( که البته این دومی و نمی تونم و کلآ نمی دونم )

خیلی دوست دارم بتونم این نوع رفتار و روانکاوی کنم و بفهمم ریشه و علل

این جریانات چیه !؟

این حس حسادت بین دخترا واقعآ خیلی وحشتناکه...

من خودم شخصآ آدم حسودی نیستم ، البته اینم باید خدمتتون بگم که وقتی

یه آدم خصلتی و شناسایی میکنه مطمئنآ باید اون خصلت و تجربه کرده باشه

که حالا می تونه شناساییش کنه ؛ منکر اینکه حسادت در وجودم نیست ، نیستم

اما حداقل می دونم خیلی کم و شاید بعضی وقتا مثبت واقع بشه !

مگر اینکه دکسی بخواد در این مورد خلافش و به من ثابت کنه...

در هر حال ،

احساس میکنم اگه پسری بخواد با جنس مخالفش ارتباط داشته باشه بایستی

الزامآ مشرف به این دنیای پیچیده باشه.

تا حالا دختری و ندیدم که از ان قاعده مستثنا باشه ، البته اینم بر میگرده به

اونجا که من همیشه میگفتم کسی اینجوری نیست مگه اینکه خلافش ثابت

بشه و الان میگم همه ی دختا اینجورن مگر اینکه خلافش ثابت بشه !

که البته فکر نمیکنم خلافش ثابت بشه.

ریشه ی این احساسات زنانه کجاست ؟

می خوام مثالی بزنم ، نمی دونم این مثال درسته یا نه اما میگم :

در حال حاضر با شرایطی که برام ایجاد شده ، میبینم که ، مثلآ در یک ارتباط

نه عمیق ، و یک دوستی ساده که عمر کوتاهی هم داره ، مثلآ اگه من به

دلایل خیلی ساده بخوام در یک ارتباط جمعی و گروهی با یک دختر دیگه ارتباط

برقرار کنم ، یا حتی نه ، جایی بخوام برم ، تو راه بخوام یکی دوتا از بچه های

گروه و سوار ماشینم کنم چون وسیله ندارن ، مسیر خوب نیست و احیانآ

ساعت مناسبی نیست ، آنچنان موجب ایجاد حسادت و بدبینی و مشکلات

متعدد میشه که اگه یه زن و شوهر بخوان از هم جدا بشن اینجوری نمیشه!!!!

اما در مقابل اگر تاریخ اجتماعات مختلف و نگاه کنیم ، دورانی بوده که زنان به

راحتی در کنار یکدیگر زندگی می کردند و با هم مشکلی نداشتند.

چند موردی در میان قبایل بدوی در حال حاضر هست ، حتی تو کتاب تاریخ

فلسفه ویل دورانت به دورانی در اروپا اشاره شده که چنین شرایطی بوده و

فکر کنم در تاریخ پیش از معاصر خودمون هم وجود داشته.

اصلآ بر آن نیستم که در این نوشته مسائل اخلاقی و مطرح کنم و بخوام بگم

که آیا این روش زندگی صحیح بوده یا خیر و ذکر شد که حتی نمی دونم این

مثال ، مثال درستی بوده یا نه...

بعضی وقتا وقتی به ریشه یابی و روانکاوی رفتار خودم می پردازم تا یه جاهایی

خوب می تونم پیش برم ولی بعد یع دفعه به بن بست می رسم !؟

نمی دونم آیا این دخترا این کار و میکنن یا نه. بعضی رفتارها و واکنش ها هست

که اگه بهش فکر بشه ریشه عقلانی و منطقی به هیچ عنوان نداره و احساس

میکنم این نوع کنش و واکنش دخترا هم جز این دست برخورد ها باشه.

واکنش ها به این نوشته هم باید جالب توجه باشه چون می تونه از موضع

منطقی باشه ، یا احساسات دخترانه و یا حتی مرد ستیزانه !

وقتی به رفتار و واکنش های خودم فکر میکنم ، سعی میکنم اونا را بنویسم

که یادم نره. یکیش و که دیشب در حین شبگردی وسط خیابون نوشتم و

اینجا می نویسم :

 بعضی وقتها به خودم میگم ، چرا حرفی که، تو دلش هست و بهش فکر میکنه

 رو بهم نمی زنه !؟

 یه کمی فکر میکنم.........

 باز به خودم میگم : خوب اصلآ ممکنه حرفی نداشته باشه !

 ممکنه این چیزا همش ساخته و پرداخته ی ذهن بیمار خودم باشه !

 ممکنه صرفآ تمایلات و احساسات من باشه !

 عدم وجودش ، وقتی بهش فکر میکنم ، بدجوری نا امید و خوردم میکنه....

                                                                                   ( اراجیف حقیقی من )

 

       

کرم

 امشب

          

             ابرها بر ماه

                            نقش تازگی میزنند..

 امشب

 آسمان هوس بوسیدن خاک دارد..

 امشب

           باد قصد سفر دارد ،

           و من سوار بر عطر خاک و شبنم

                                                            پندار تو را می پرورم...

                                                                               بی درهمی...

هفته ی گذشته خیلی هفته ی عجیب و پر نشیب و فرازی بود !!!

می خواستم تنها باشم با خودم ولی نشد ، نمی دونم چرا...!!!؟

همیشه ، حتی از چند ساعت تنهاییم استفاده می کردم و بهترین

شرایط و واسه خودم تامین میکردم ولی نمی دونم چرا با اینکه چند

روز تنها بودم نشد با خودم خلوت کنم !!؟

جالبه ، خیلی جالبه...

اینم یه کرم که دستمون افتاده بود...

بامداد

بودن

گر بدین سان زیست باید پست

من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست.

 

گذ بدین سان زیست باید پاک

من چه نا پاک ام اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه

یادگاری جاودانه ، بر تراز بی بقای خاک.

 

 

 دیروز سالروز مرگ احمد شاملو بود.

حیف ، حتی نذاشتن نویسنده ها دور قبرش جمع بشن...!!!!؟

یعنی اینقدر این نویسنده ها خطرناکن...!!!!؟

که حتی نباید گذاشت یه مراسم سالگرد عذاداری بگیرن و دور هم جمع بشن...

خوش به حال نوسنده ها...

خبر کامل تو سایت بی بی سی هست :

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/07/080724_shr-an-shamlu.shtml

 

 

 امروز

 پر بود از شکوه های زمین به نان ...

                     از آرزوهای دور و نزدیک ...

                   از داستان های نانوشته ی زیبا ...

                 و از سیـــــــــــاه قــــلم های زندــــــگی ...

 

 هنگامه ی اشک

                      دیگر دمی نمانده بود ز غصه ی فردا ...

 گرمای ماه

اندکی از سرمای روح ام کاست ...               لیک

                                                                   باز هم

                                                                          سردم است ...