رویای سحر
خروس خوان است و گرگ و میش
ره این خیابان
دشوار و بلند
نسیم می وزد
عطر صبحگاهی شهر
آواز آفرین پرندگان صبح
ترانه ی برگ ها و موسیقی شاخه ها ...
خنکای سحر
نوازش هستی ست روی گونه ات ...
موج گیسوانت که می آمیزد با عطر صبح
رنگ جنون می زند بر زندگی ام ....
و بن این امواج خروشان
استوارتر از هر ستون سنگی
فاخرانه ایستاده است .
قدم هایت
همنواز هستی
بر طبل زمین می کوبد
و می شکند رویای شیرین آغوشت را .....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان سحر
داستان آرزوهای سبز خفته و نومید من است .....
۸۸/۲/۲۵
سلام شازده پسر
به به! چه سودای خیالی.
تشبیهات خیلی قشنگ بود.
به حٍج برادم سلام مخصوص برسون!
تا بعد
سلام واقعا زیبا بود.لطفا به وبلاگ من هم بیاید.