کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم

  

 

           

 

 

 

     -((برو بیرون سراغ پروانه هایت ! تو هیچ وقت چیزی نخواهی شد.)) آنچه 

 

 هنوز تلخ ترین پوزخند مرا بر می انگیزد ((چیزی شدن)) از دیدگاه 

 

 آنهاست - آنها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای 

 

 بدهند. آنها با اعداد کوچک به ما حمله می کنند . آنها با صفر 

 

 مطلق شان به جنگ با عمیق ترین  و جاذب ترین رویاها می آیند-و 

 

 ما خرد کنندگان جعبه های کوچک کفش هستیم. تو کفش هایت را که 

 

 تماما خیس شده است و آب در آنها صدا میکند بیرون «ی آوری و 

 

 برمی گردانی روی ماسه ها. ماسه ها دورنگ می شود. آب فرو می رود و تو  

 

 کفش هایت را دراز می کنی به جانب آفتاب. 

 

     -اگر نزدیک تر باشد زودتر خشک می شود. 

 

      و ما می خندیم. 

      . 

      . 

      . 

      . 

 

( برگرفته از کتاب بار دیگر ، شهری که دوست می داشتم از نادر ابراهیمی )