کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

باران

امروز یه کمی دلم وا شد....

صبح که رفتم از خونه بیرون با اون بارونی که می خورد

تو صورتم نمی دونین چی حالی کردم....

مدت مدیدی بود که بارون اینجوری ندیده بودم....

مثل این ندید به دیدها داشتم زیر بارون راه می رفتم

 و سرم و تکون می دادم ، چقدر من حال میکنم با بارون....

وای باران...

باران شیشه ی پنجره را شست.

از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست....!!!!؟

کافیه کمی از این زندگی شهری و بند هایی که بر پای خود

زدیم رها بشیم و شاید زمانی هرچند کوتاه در زیر باران که

اوج زیبایی طبیعت است قدم زنیم......

بارون و دوست دارم.....

احساس

دارم فکر میکنم ببینم الان چه احساسی دارم...!!!؟

شما می دونین....!؟

نمی دونم الان باید چی کار کنم ، یعنی اصلآ خودم و

درک نمیکنم و نمی فهمم.....!!!!

میشه گفت هنگ کردم و می خوام و نمی دونم چی

کار باید بکنم ، تا حالا اینجوری نشده بودم.....

حتمآ میگین این چرت و پرت ها چیه...!؟ سر و ته نداره....

خدایا ، کمکم کن ، می دونم که بنده ی زیاد خوبی نیستم

ولی خودت گفتی که همیشه هستم ، می دونم که

میگی تو من و نمی بینی ، ولی ازت خواهش میکنم.....

پروردگارا عشق عطا فرما.....

 

دوباره دل هوای با تو بودن کرده

نگو این دل دوری عشقت و باور کرده

دل خسته از این دست به دعاها بردن

همه ی آروزهام با رفتن تو مردن....

حالا من یه آرزو دارم تو سینه    که دوباره چشم من تو رو ببینه

آیه

۱۰ (خوشا به حال کسانی که به خاطر خوب بودنشان

آزار می بینند ، چون از برکات سلطنت خداوندی

بهرمند می شوند.)

انجیل متــــــا