من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه می ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبان ام می ترسم
من می ترسم
پس هستم
اینچنین میگذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روگار می ترسم ....
حسین پناهی
عالیه.
منم این شعر حسین پناهی رو خیلی دوست دارم. خودت برام بلوتوث کردی.
منم خیلی موافقم خیلی زیباست ولی بازم می گم عکس هات فوق العاده است .
سلام
من نمی ترسم چون ترس تو ذاتم نیست!!
متن قشنگی انتخاب کردی.موفق باشی
حاج نوید صلواتی
گاهی دلت نمی خواهد غریبه شوی با این غوغای قریب؟
گاهی دلت نمی خواهد دمی غفلت کنی و غریبه شوی با این غربت غریب؟
گاهی دلت نمی خواهد غرق شوی در غرقاب این غم و دیگر هرگز غمآوازت به گوش نرسد؟
گاهی دلت می خواهد غیب شوی در این غین که تو را می برد به غربی ترین غار دنیا, آنجا که پیش روی آخر جهان است.
گاهی...
دلت می خواهد فریاد بزنی.
قاف گرچه حرف اول قیامت و قاصدک بود
حرف آخر دق شد.
.
.
.
!
خیلی دلم میخواد مثل خودش درک کنم اشعار زیباشو ...
روحش شاد
اگر تمام شب را برای از دست دادن خورشید گریه کنی , لذت دیدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد
.عشق یعنی کوچیک کردن دنیا به اندازهی یک نفر، یا بزرگ کردن یک نفر به اندازهی دنیا
همیشه پر غرور باشی ............
شعر خیلی خیلی زیبایی نوشتی وعکس زیبا تری هم کنارش امیدوارم همیشه موفق باشی