کاش
کاش امشب خسته نبودم ...
کاش می توانستم دور از خواب و در تنهایی می نبشتم ....
قلم را تکیه گاه دستانم می کردم و
سر مشق های بی رحم زندگی را در لطافت واژه های سپید ، عطوفتی می بخشیدم ...
کاش امشب خسته نبودم ...
کاش می توانستم چشمانم را باز نگه دارم
تا سپیده را ، در چشمان تو ، طلوع کنم .........
امشب
خسته ام ....
و پایان روز را
آتش می کشم و دود میکنم تا خموشیه چشمانم ....
۲ / ۶ / ۸۸
این دهــان بستی دهــانی باز شـــد
کـو خـورندهی لــقمـه های راز شـــد
لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب
ســـوی خوان آسـمــانی کن شـــتاب
گـر تــو این انبان ز نـان خــالی کـــنی
پـر زگـــوهــــر هـــای اجــــلالی کـــنی
طــفل جـان از شـیر شــیطان بــاز کن
بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلک انـــباز کــن
چند خوردی چرب و شیرین از طـعــام
امـــتحـــان کــن چـــند روزی با صــیام
چــند شــب ها خواب را گشتی اسیر
یــک شـــبی بــیدار شــو دولـــت بـگیر
مثنوی معنوی - مولوی