همیشه دلم می خاست و دوست داشتم
تو سکوت بتونم حرف بزنم !
زمان هایی تونستم
و لذتی که داشت
تولد آرزوی همراهی همیشگی بود
تا بتوانیم
با بال های سکوت پرواز کنیم .
صبح ست دمی بر می گلرنگ زنیم
وین شیشه ی نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود باز کشیم
در زلف نگار و دامنش چنگ زنیم
خیام هم ،
چون به دریا نرسید ، با کوزه ی خود ، پرواز سکوت را تجربه کرد.
گاهی
کلماتی و یا جمله ایی
کتابی
نگاهی
شعری
داستانی
و یا حتی تصویری از مکانی
کلاسی
جلسه ایی و حتی فیلمی
خود
گویای هزار و یک شب است ....
هنگامی که از شلوغیه مفرط خیابان ها و مردم خسته می شوم ،
به دنبال کسی می گردم تا تنها لحظاتی را در سکوت با او باشم !
هیهات که اکثرا
در آغوش تنهایی خیش
بغض خود را فرو می دهم که کسی ،
فریاد سکوت مرا نشنید .....
(اراجیف حقیقی من )
۲۹ مهر ۱۳۸۸