کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

کیمیاگر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

یه احساس ....

چشم هام و بستم که وقتی داره از اون طرف خیابون

رد میشه نگاهم تو نگاهش گیر نکنه.....

نمی دونی چقدر قلبم تند میزد.

حالم داشت منقلب میشد.

وقتی رد شد داشتم بهش نگاه میکردم تا اونجا که.......

راه افتادم

نظرات 19 + ارسال نظر
یه آقا پسر پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ب.ظ

کی رفت از اون طرف خیابون رد شه؟ مگه آقایون هم قلبشون تند میزنه؟ خوب مثلا نگاهت با نگاهش تلاقی پیدا می کرد چی میشد؟ اینایی که نوشتی راسته یعنی اتفاق افتاده یا یه احساس تو رویات؟

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد


نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد


من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام


مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد


پس چرا عاشق نباشم


پس چرا عاشق نباشم


من که می دانم به دنیا اعتباری نیست


بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست


من که می دانم اجل ناخوانده و بیداد گر


سرزده می آیدو راه فراری نیست


پس چرا عاشق نباشم


پس چراعاشق نباشم

موفق باشی

همون آقا پسر شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ب.ظ

سلام من این همه سوال پرسیدم چرا تا الان جواب ندادین اینجوری تعداد بازدید کننده هاتون کم می شه اونم برای شما که روحیتون به آمار بازدید از وبلاگتون بستگی داره آخه خودم امتحان کردم تا که پشت سرهم از وبلاگتون بازدید می کنم یک مرتبه به زندگی امیدوار میشین و تا یک مدت از وبلاگتون بازدید نمی کنم چون آمار بازدید از وبلاگتون کم شده دوباره نا امید می شین به هر حال مطالب وبلاگتون خوبه آخه من برای آینده می خوام حسابی تجربه کسب کنم که اگه یک روزی عاشق شدم بدونم چکار کنم چکار نکم چطوری می شه مخ دختر زد چطوری نمیشه موفق باشی

امین یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.kimiyagar.blogsky.com

سلام آقا پسر
اولآ که نوشتن من هیچ ارتباطی به آمار بازدیدها
نداره ، هر وقت که قلمم بخواد بلغزه من هم باهاشم....
معلون نیست که کی اینجوری میشه و تازگی
هم وقتش نیست که بخوام بنویسم...
در مورد سئوالهایی که کردین باید بگم شرمندم...!!!
اگه می دونستم حال و روزم بهتر از الانم بود ، البته
نه اینکه دونستنش بد باشه ولی ترجیحآ دوست ندارم....
رستگار باشی

غافله عمر......... یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://khatere-yadeto.blogfa.com

سلام دوست عزیز
حال شما؟
جریان ۱۹ چی بود!؟
اوکی..........
تا اون جا که چی.......
خوب مردم از فضولی........!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از احساس نوشتی.........
منم همین جور.....
اگه خواستی بعد یه عمری بیا اون طرفا
یاعلی

سمیرا دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ق.ظ http://raghsbaroya.blogspot.com

سلام به امین عزیز....از خجالت روم نمیشه سرم رو بلند کنم...به خدا شرمنده بابت این همه تاخیر...یه وقت به حساب بی معرفتی نذاری ها...البته اگه هم بذاری حق داری...امیدوارم که سالم و سرحال باشی.و قلمت همیشه به این زیبایی بتونه احساساتت رو منتقل کنه. مراقب خودت باش.

سایه سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ

یه نت خارج از ریتم .... یه ذوق زائد الوصف....یه آشنا ولی با دیده ی ناآشنا نگریسته شده ( یه جورایی تو چنین وضعی گیر کردم) ....ادم فکر می کنه داره یه خبرایی میشه شایدم یه خیال ..خیال ...خیال میکنم زنده بودنم را جا گذاشته ام جایی!!!.....خیال میکنم دیروز که بیاید دوباره تو را میبینم...... خیال میکنم فردا دیگر نیاید و دعا میکنم که نیاید...... فردا روز بدی بود ؛ گرفت تو را از من...منتظر میمانم ....شب را تا صبح نمیخوابم شاید صبح که بشود دوباره دیروز باشد و من و تو!!!!!!..........نمیدونم !!!..احتمالا دارم زیادی چرت و پرت میگم /راستی من از این عکس خیلی خوشم اومده اجازه هست کش برم ؟؟!!!

امین سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ب.ظ http://www.kimiyagar.blogsky.com

سلام سایه جان ، چشمم روشن.... چه عجب یادی
از ما کردین ، چیزی که نوشتی قشنگ بود ، ولی برام
یکمی ابهام داشت. عکس هم متعلق به شماست.
پیروز و رستگار باشی
بدرود و در پناه عشق

حمیده سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.delesade.persianblog.com

سلام امین جون جو ن داداشی بی معرفت نیستم اومدم سر بزنم کامنت هم گذاشتم ولی وسط کار کارتم تمام شد
می خواستم جواب این آقا پسرو بدم بگم این امی آقای من معطل ۴ تا دونه کامنت نیست چیزای خیلی مهم تو ی زندگیش خیلی داره... ولی از چیزی که نوشتی این یاد من افتاد که یکی می گفت وقتی یکی رو دوست داری و داره از پیشت می ره اینقدر به راهش نگاه کن تا دیگه چیزی نبینی .
بهترینا رو برات آرزو می کنم

آقاپسر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ

حمیده خانم! شما کی باشین که می گین جواب منو بدین؟ مگه من به وبلاگ شما نظر دادم؟ درضمن این آقا امین شما مگه خودشون زبون ندارن! واقعا اگر نظر دادن گناه و آزادی بیان وجود نداره بفرمایید نظرات مرا فیلتر بفرماییدمدیریت دوم وبلاگ!!!!!!!!!!!!!!!!
و اینم بدون من کسی رو دوست ندارم که بخوام اینقدر بهش نگاه کنم تا دیگه چیزی نبینم یک باره بهم تهمت بزن که آقا پسر عاشقم شده
موفق باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ق.ظ

الان یه چیز دیگه هم یادم افتاد گفتم تا کارم تو نت تمون نشده بیامو بگم من کاملا اتفاقی یادم نیست سر چه موضوعی خوانده ی این وبلاگ شدم و جدیدا وقتی وبلاگهای خودمو حذف کردم حتما نمیام وبلاگ بخونم چون به نظر من هم هر کسی اینقدر مسائل مهم توی زندگیش داره که وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی جلوی اون مسائل مهم مسخره جلوه می کنه

آقاپسر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ق.ظ

الان یه چیز دیگه هم یادم افتاد گفتم تا کارم تو نت تمون نشده بیامو بگم من کاملا اتفاقی یادم نیست سر چه موضوعی خوانده ی این وبلاگ شدم و جدیدا وقتی وبلاگهای خودمو حذف کردم حتما نمیام وبلاگ بخونم چون به نظر من هم هر کسی اینقدر مسائل مهم توی زندگیش داره که وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی جلوی اون مسائل مهم مسخره جلوه می کنه

آقاپسر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ق.ظ

حالا می تونی کامت هارو بشمری مدیریت دوم وبلاگ اووووووووووووووووووه ببخشید عشق من

امین پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.kimiyagar.blogsky.com

سلام آقا پسر
آبجی حمیده ی من اگه اینجا کامنت میذاره و یا
جواب شما را میده شما حق نداری اینجوری بهشون
توهین کنی ، در ضمن ایشون اگه دوست داشته باشه
حتی می تونه اینجا پست هم داشته باشه....
در مورد شما هم من نه شما را میشناسم و نه حسابی
باهاتون دارم که اینجوری نظر یذارین ، خود منم
تو وبلاگ دوستانم میرم اینجوری نظر نمی ذارم....
ببخشید که خیلی صریح صحبت میکنم....
خجسته باشید
بدرود و در پناه عشق

آقا پسر پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ق.ظ

از نوشته های وبلاگتون به نظرم می اومد که انسان با فکری باشین و شخصیت بهتر این بود که دخالت نمی کردین همون جور هم مدیریت دوم وبلاگ نباید دخالت می کردند به هر حال من چند بار نوشته هامو خوندم اثری از توهین به شخصی در اونها نبود همشون سوال و شوخی و قصد آشنایی و اونچه که به نظرم اومد بود و اگر به دید توهین در نظرتون اومد من معذرت می خوام
موفق باشین و خدانگهدار

آقا پسر پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ

از نوشته های وبلاگتون به نظرم می اومد که انسان با فکری باشین و شخصیت بهتر این بود که دخالت نمی کردین همون جور هم مدیریت دوم وبلاگ نباید دخالت می کردند به هر حال من چند بار نوشته هامو خوندم اثری از توهین به شخصی در اونها نبود همشون سوال و شوخی و قصد آشنایی و اونچه که به نظرم اومد بود و اگر به دید توهین در نظرتون اومد من معذرت می خوام
موفق باشین و خدانگهدار

آقا پسر پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ق.ظ

در ضمن قبل از خداحافظی از مهمانوازیتون متشکرم

باران جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.sookoote-baran.persianblog.com

باور کنید فراموش شدگان ، هرگز فراموش کنندگان را فراموش نخواهند کرد .
سلامی دوباره با یک شروع تازه [گل]
حرف تازه ای نیست هنوز همون سکوت و تنهایی است ولی برگشتم تا کلبه ی تنهاییم بیشتر از این تنها و ساکت نباشه .
بهترینهارو براتون آرزو دارم .
شاد و موفق باشی .[گل]
در پناه حق.

باران جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.sookoote-baran.persianblog.com

در مورده متنتم که نظرم رو به خودت گفتم .
هیچ حسی زیباتر از درک احساس عشق نیست .
امیدوارم یه روز همه ی ما عشقای واقعی رو درک کنیم .

مداد سفید جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.bluefreinds.blogfa.com

سلام امین جان ...نمی دونم چی بگم بعد از این همه مدت شرمندم که دیر میام ولی به خدا دوستام رو فراموش نمی کنم ... مطلبت هم کمی تا اندگی زیاد ابهام انگیز ناک بود !
خوش باشی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد